در مورد انواع حکومتها از دیر باز اندیشمندان و فیلسوفان بزرگ در طول تاریخ هم بسیار تامل کرده اند و هم نظرات روشنگرانه ای بیان نموده اند . در مغرب زمین افلاطون اولین فیلسوفی بود که در این مورد نظراتی بیان کرد . فلسفه ی سیاسی ارسطو بر این اساس بود که حاکمیت جامعه باید به دست یک قشر نخبه و دانشمند که همان فیلسوفان و دانشمندان است قرار بگیرد چون آنها از بقیه ی افراد جامعه داناترند و بهتر می توانند جامعه را اداره کنند ولی شاگر برجسته ی وی ارسطو اینگونه نظری نداشت در واقع افلاطون فیلسوفی آرمانگرا بود و بیشتر به آن جامعه ی آرمانی و ایدآل که باید به وجود بیاید فکر می کرد و به همین دلیل معتقد به یک مدینه ی فاضله بود ودر این مورد مفصلا مطلب می نوشت ولی ارسطو برخلاف او فیلسوفی بیشتر واقع گرا بود و در فلسفه ی سیاسی خویش حاکمیت ها را به سه نوع حاکمیت تقسیم کرد که می تواند وجود داشته باشد ۱ _ حاکمیت یک نفر بر جامعه مانند پادشاه که از نظر وی اشکال این حاکمیت آن بود که ممکن بود به استبداد ختم شود مانند استبداد و زورگویی اکثر پادشاهان در طول تاریخ ۲_ نوع دوم حاکمیت از نظر ارسطو حاکمیت یک قشر خاص مانند حاکمیت طبقه ی کارگر و یا روحانیون بر جامعه می باشد که خطر این نوع حاکمیت خودکامگی و سو استفاده از قدرت برای اهداف قشر خود می باشد که در عصر حاضر شاهد این خودکامگی در حکومتهای کمونیستی که طبقه ی کارگر بر آنها حاکم است مانند شوروی سابق و حاکمیت کره ی شمالی و صد البته برخی از حاکمیت های به ظاهر دینی که قشر خاصی حاکم هستند می باشیم ۳ _ نوع سوم حاکمیت از دیدگاه ارسطو حاکمیت اکثریت بر اقلیت و یا همان جمهوری و یا به اصطلاح دموکراسی است که از نظر ارسطو خطر و اشکال این نوع حاکمیت به حاکمیت رسیدن اراذل و اوباش با استفاده از ثروت و یا فریب افکار عمومی می باشد که شاهد این نوع حکومتها هم در برخی دموکراسی های غربی می باشیم که همواره ریاست جمهوری و سناتورهای بی اخلاق و فاسد غالبا با اهرم ثروت و دستگاه تبلیغ رسانه که در اختیار دارند یک شبه به قدرت می رسند و هم مردم خود را فریب می دهند و هم جهان را برای منافع کثیف سیاسی اقتصادی خود به جنگ و فساد می کشانند. اینها از نظر ارسطو همان اراذل و اوباشی هستند که حاکمیت دموکراسی را تهدید می کنند یک نوع حاکمیت هم وجود دارد که نمی توان نام حاکمیت بر آن گذاشت و آن آنارشیسم یا بی حاکمیتی یا بی قانونی در جامعه است که با عقل سلیم سازگار نیست . چون به قول امام علی حاکمیت حتی اگر ظالم هم باشد برای جامعه بهتر از بی قانونی و بی حاکمیتی است. چون بی نظمی حیات کل جامعه را تهدید می کند در تاریخ اسلام خوارج نهروان به نوعی باور به بی حاکم بودن جامعه یا به تعبیر امروز بی قانونی و آنارشیسم داشتند که با توجه به خطر آنها برای جامعه امام علی ع این جمله را فرمودند و شدیدا با آنها برخورد نظامی کردند. در یک دو قرن اخیر فلاسفه و اندیشمندانی چون مارکس و انگلس در دنیای غرب نظرات جدیدتری برای حاکمیت ارائه نمودند و تئوریسین مکتب کمونیسم در مقابل سرمایه داری شدند خلاصه یپ نظر مارکس که البته دوست او انگلس بیشتر نظرات او را به قشر دانشگاهی و مردم معرفی نمود این بود که تمام تلاشهای بشر حتی طرز تفکر و دین و اخلاق وی منشا اقتصادی و مادی دارد و هر طبقه ای چه فقیر چه غنی با توجه به طبقه ی اقتصادی و میزان درآمد خود فکر می کند و زندگی می کند حتی دینداران و روحانیون دینی هم از دین در جامعه بیشتر اهداف مادی و اقتصادی دارند نه الهی و از دین به عنوان دکان و یک بنگاه اقتصادی به سود خود استفاده می کنند و در حقیقت اقتصاد زیر بنای جامعه و دیگر مسائل جامعه روبنا و فرعی در جامعه محسوب می شوند. . او در کتاب معروف خود با نام سرمایه معایب و نقص های اقتصاد سرمایه داری را کاملا تشریح کرد و معتقد بود که قشر سرمایه دار جامعه با زور و اهرم سرمایه و ثروت قشر کارگر و ضعیف جامعه را از نظر مالی استثمار می کنند و حق آنها را می خورند و روز به روز قدرتمندتر می شوند و البته حاکمیت سیاسی جامعه هم دردست آنهاست وقشر کارگر روبه روز بیشتر استثمار و ضعیف می شوند بنا براین راه حلی که قشر کارگر و فقیر جامعه بتوانند حق خود را از قشر سرمایه دار که البته حاکم جامعه نیز می باشند بگیرند تنها انقلاب ناگهانی و خشونت آمیز و خونین و شورش دربرابر طبقه ی حاکم است تا قدرت را از آنها بگیرند و منابع و ثروت را به تساوی بین افراد جامعه تقسیم کنند بنابراین باید قدرت در دست طبقه ی کارگر باشد و بر این اساس بعد از مارکس انقلابات کمونیستی بر علیه سرمایه داری در شرق اروپا و روسیه و چین و دیگر کشورها آغاز شد. .
البته نظران کارل مارکس در دنیای غرب بر علیه سرمایه داری به دو شکل دنبال شد در اروپای غربی و آمریکا برای مهار زیاده خواهی سرمایه داران مکتب سوسیال دموکرات به وجود آمد که هدف آن بود که کارگران و قشر فقیر جامعه به تدریج و از طریق مبارزات مدنی و آرام حق خود را از سرمایه داران بگیرند و در شاخه ی دیگر در شرق اروپا مکتب مارکسیسم کمونیسم رواج یافت و انقلابات کمونیستی به وقوع پیوست که معتقد بودند فقط با انقلاب خونین و خشونت بار و به یکباره باید کارگران و مردم فقیر حق خودرا از سرمایه داران بگیرند و به همین علت هم نماد پرچم این کشورهای کمونیستی قرمز و به رنگ خون که نماد انقلاب خونین است می باشد . حال در اینجا نظر اسلام در اینجا در مورد نوع حاکمیت بیان می شود .نظر درست و واقع بینانه و جامع اسلام البته اگر درست توسط باورمندان و اندیشمندان دنیای اسلام درک شود در عین اینکه نظر دیگری است جامعیتی دارد که شامل آن مکاتب سیاسی دیگر نیز هست و درعین حال اشکالات آنها را نیز برطرف می کند . از دیدگاه قرآن انسان موجودی است که اگر با عبادات و نیایش به درگاه الهی روحش پالایش و پاک و تقویت نشود به ناچار طغیان می کند و موازین اخلاقی و انسانی را زیر پا می گذارد و نه تنها از نظر اخلاقی فاسد می شود بلکه در صورت داشتن قدرت و احساس بی نیازی به هم نوع خود برای رسیدن به امیال شهوانی و ثروت و قدرت ظلم می کند و به تعبیر خداوند مانند فرعون طغیان می کند . براین اساس تنها کسی لیاقت حاکمیت جامعه ی بشری را دارد که فردی خاص از اولیای الهی باشد که لا نماز و عبادات مرتبا با مبدا هستی در تماس و ارتباط باشد و چنین شخصی نیز نه تنها اخلاقش هیچگاه فاسد نمی شود بلکه در صورت حاکمیت و قدرت یافتن بر کل جامعه ی بشری با وجود قدرت و مکنت بسیار هیچگاه از حدود اخلاقی و الهی به واسطه ارتباط ویژه با خدا بیرون نمی رود و هیچگاه به مردم ظلم نمی کند بنابراین فقط چنین شخص صالحی لایق حاکمیت جامعه ی بشری را دارد این شخص امام یا انسان کامل است . ولی باید گفت انسانها قادر به شناسایی چنین شخصی نیستند و فقط خدا قادر است چنین شخصی را به مقام امامت برساند نه مردم در اینجا سخن از حاکمیت سیاسی نیست بلکه امامت به معنی یک مقام بلند معنوی است . خب مسلما خداوند در این مورد نظر خود را در کتابهای آسمانی مخصوصا قرآن کریم بیان کرده و بیان کرده که فقط افراد صالح از نسل حضرت ابراهیم به مقام امامت رسیده اند . البته خود اراده و خواست خدا نیز بر این قرار گرفته که این امامان خلیفه ی او و حاکم کره ی زمین باشند چون در قرآن می فرماید : ای داود ما تورا خلیفه ی خود در زمین گردانیدیم البته در مورد اهل بیت از نسل پیامبر نیز پیامبر اسلام صراحتا می فرماید که دوازدهمین امام از نسل من خلیفه الله و حاکم زمین می باشد . با این مقدمات دیگر شکی باقی نمی ماند که حاکمیت و خلیفه الله بودن مهدی موعود خواست خداست ولی باید تذکر داد که خدا این حاکمیت را به هیچ وجه نمی خواهد به زور به مردم قالب و تحمیل کند چون اصولا در دین الهی اجباری نیست بلکه خواست او این است که مردم خود به این بلوغ فکری و سیاسی و بصیرت دینی برسند که فقط مهدی خلیفه الله است و لیاقت حاکمیت بر آنها را دارد نه کسانی دیگر چون فهم و توانایی این کار را ندارند و تجربه ی حاکمیت های بشری هم در طی قرون گذشته نشان می دهد که هرگاه شخصی صالح از اولیای الهی چون حضرت سلیمان و با داوود و یا کورش حاکم آنها بوده مردم طعم عدالت را کشیده اند و هرگاه غیر از آنها بوده ظلم و بی عدالتی جامعه را نابود ساخته . ولی مسلم است امام مهدی عج هرچند دارای توانایی بسیار می باشد نمی تواند به تنهایی جامعه ی بشری را اداره کند و مانند هر حاکم نیاز به یک اکیپ و گروه شایسته و نخبه از مشاوران و وزرای نخبه می باشد که آنها را نیز جز خدا قادر به شناسایی و جمع آوری از سراسر دنیا نیست که این گروه صالحان نیز همان ۳۱۳ نفر یاران خاص او برای اداره ی جهان می باشند که بر طبق روایات در یک شب و یا مدت کوتاهی آنها را هنگام قیام و ظهور در نزد او جمع می کند.ولی تکلیف مردم مثل تشکیل هر حاکمیتی حمایت عمومی ازین حاکمیت است تا شکل و استحکام لازم را پیدا کند بنابراین مردم باید در حال حاضر فقط زمینه ساز این حاکمیت باشند.. این نوع حاکمیت الهی صفات دیگر مکاتب سیاسی را در خود جمع نموده است . اولا از جهتی می توان گفت حاکمیت یک نفر است و دوم آنکه به نوعی حاکمیت یک قشر نیز هست که ارسطو به آنها اشاره کرده و همان گروه صالحان وزرای مهدی می باشند و نیز حاکمیت نخبگان علمی می باشد چون این ۳۱۳ نفر از دانشمندترین انسانهای کره ی زمین هستند که افلاطون نیز بر آن تاکید می کرد از طرفی این حاکمیت را اکثریت مردم کره ی زمین به قدرت می رسانند پس حاکمیت اکثریت و جمهوری و دموکراسی نیز هست و چون ثروت را به عدالت و مساوی بین مردم تقسیم می کند و یک جامعه ی بدون طبقه به وجود می آورد شبیه به آرمانهای مارکسیستی نیز هست و در پایان باید گفت در عین حال اشکالات این مکاتب را نیز ندارد چون حاکمیت فردی و یا قشری این مکاتب به علت فقر معنویت و نداشتن ارتباط با خدا زود فاسد می شود و به مردم ظلم می کند ولی این حاکمیت انسان کامل که حاکمیت الهی است فاسد شدنی نیست و هیچگاه به مردم ظلم نمی کند .
- ۰ نظر
- ۰۲ آذر ۰۱ ، ۱۰:۲۶